رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

سفر نامه

در سفر دبی چه گذشت؟؟ سلام پسر گلم . یادته تو اخرین پستم نوشتم که داریم میریم واسه گل پسریمون خرید کنیم؟ حتما یادته          ما بالاخره با ماشین جدید بابایی روز جمعه رفتیم تهران توی راه خیلی اذیت نشدم و سعی میکردم چندوقت یکبار از ماشین پیاده بشم خلاصه رفتیم و شب رو خونه خاله مریم موندیم نصفه شب هم ساعت 4 اماده شدیم که بریم فرودگاه پروازمون ساعت 7 صبح بود .همه کارها رو انجام دادیم و رفتیم که سوار هواپیما بشیم که به محض ورود جناب سرمهماندار متوجه بارداری من شد و برگه اطلاعات پزشکی خواست که ماهم نشونش دادیم و متذکر شد که باید موقع برگشت هم این برگه تاییدیه دکتر بخوره و ما باید در دبی یه سرم به ...
27 مهر 1390

اولین تصویر

سونوگرافی اول مامانی گلم، نمیدونی روزی که قرار بود برم سونوگرافی واسه اولین بار ، چه حسی داشتم هرچند که مطب خیلی شلوغ بود و کلی خسته شدم تازه اقای دکتر هم چندان خوش اخلاق نبود و هیچ توضیحی هم نداد اخرم یه عکس سیاه داد دستم و گفت اینم عکس بچه ات !!!!!! اخه این چیه؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی خیلی جالب بود چون اولین تصویری بود که از تو گل خوشگلم داشتم .همه چی طبق نظر دکتر خوب بود و این یعنی تو  توی وضعیت خوبی داشتی به سر میبردی نمیدونی چه حس فوق العاده ای بود وقتی صدای قلبت رو با دستگاه شنیدم اینقدر تند میزد . کلی خنده ام گرفته بود و ذوق زده بودم تازه برای بار دوم که دکتر رفتم صدای قلبت رو با گوشی موبایلم ضبط کردم همیشه نگهش میدارم و وقتی ...
7 مهر 1390

تو شبیه کی میشی؟

تو زیباترینی واقعا میگم که برای من و باباحسین هیچ فرقی نداشت که تو دختر باشی یا پسر سفید باشی یا سیاه  نه اینکه برامون مهم نباشی نه! از نظر ما تو بهترین و زیبا ترین هستی از طرف خدایی که خودش اوج زیباییه  شاید خونواده هامون براشون جنسیت تو مهمتر بود اخه سمت من که هر پنج تا نوه مادرجون دخترن و یه جورایی بامزه بود که هیچ نوه پسری نداریم  دایی محسن هم شدیدا دنبال پسر بود سمت بابایی هم که گفتم تو نوه اولی هستی شاید براشون فرقی نمیکرد که دختر باشی یا پسر هرچند وقتی فهمیدن پسری کلی خوشحال شدن ناگفته نماند که همه میخواستن اول سالم باشی و صالح بعد از معلوم شدن جنسیتت موضوع بعدی چهره ات بود که شبیه کی میشی من ، باباحسین،یا.......
6 مهر 1390

خودم و خودت و خدا

اولین حس  اگه قرار بر جبران میخوام برات از روزهای اول بگم روزهایی که هیچکس نمیدونست تو اومدی جز خودم و خودت و خدا و صد البته بابایی که شدیدا از اومدنت مطمئن بود خودم میخواستم تا سه ماهگی به هیچکس چیزی نگم ولی فقط تا دوماهگی تونستم وفادار بمونم البته تو اونقدر پسر خوبی بودی که اصلا مامانی رو اذیت نکردی طوری که اگه طاقت میاوردم و به کسی نمیگفتم تا 4 ماهگی هم کسی متوجه نمیشد خدا رو شکر فقط یه بیست روزی حالم بد بود بقیه اش رو خوب بودم اصلا هم چاق و بد ریخت نبودم الانم چاق نشدم و خوشحالم که چیزی رو که ازش میترسیدم سرم نیومد و همه اینهارو میذارم به حساب گل بودن و خوب بودن تو که از همون اول هوای مامانی رو داری نمیدونی همه چقدر از ...
5 مهر 1390

دیر اومدم ولی جبران میکنم

بازم اومدم مامانی میدونم مامانی الان با خودت میگی پس چرا بعد این همه مدت یاد وبلاگ افتادم و لحظات شیرین قبل رو برات ثبت نکردم؟؟ گلم قول میدم حداقل یه سری چیزهای مهم رو برات بنویسم هرچند الانم وقتم کمه میپرسی چرا؟اخه قرار بریم دبی واسه عزیز دلم خرید کنیم شنبه ساعت 7 پروازه تا جایی که تونستم این ور سفر و بقیه اش اون ور سفر برات مینویسم ...
5 مهر 1390

اولین نامه مامان

حرفهای مادرانه پسر گلم تو هنوز به دنیا نیومدی البته از نظر دیگران چون من از همون روز اول حست کردم نمیدونی  و متاسفانه نخواهی دانست که مادر بودن یعنی چی اینکه بدونی داری کسی رو ،جانداری رو و از همه مهمتر انسانی رو درون خودت پرورش میدی چه حسی ذاره نمیدونم باید دعا کنم زودتر به دنیا بیای یا نه اخه اونقدر به بودنت در کمترین فاصله با خودم عادت کردم که اگه یکی دو ساعت بگذره و تکونی نخوری نگرانت میشم شما هم که ماشاا... همش مشغول تکون خوردنی نمیدونم همه بچه ها اینقدر تکون میخورن یا تو پر جنب و جوشی ولی هرچی باشی و هر چقدر که لگد بزنی و تکون بخوری من عاشقتم و همه حرکاتت رو عاشقانه میپذیرم ...
5 مهر 1390

پیدایش

سلام گل پسر این اولین مطلبی که تو این وبلاگ مینویسیم. به فکر این کار افتادیم تا شاید بتونیم یه کوچولو از احساسمون رو نسبت به تو بنویسیم هرچند که خیلی سخته ...
5 مهر 1390
1